آن روزها انگار من بال و پرت بودم

نیلوفری  زیبا درونِ دفترت بودم...

 

هر صبح می گفتی به خورشید آورد پیغام

یعنی که دیشب را تماما در سرت بودم...

 

وقتی موذن بانگ می  داد لا اِلا گفتن

در آسمانِ چشمِ تو ،من اخترت بودم...

 

هر چند دیوارِ بلندی بود مرزِ ما

یک پنجره در بینِ دیوار و  برت بودم...

 

خوابیده بودم در میانِ ابرها هر شب

رویایِ زیبایی در آن شور و شرت بودم...

 

رفتی و دیگر بی نشانی شد نشانِ من

یادت نمی آید که من زیباترت بودم...

 

دوست وشاعرخوش ذوق ما: علی عبداللهی