چشمانـ میشی ات گرگ می خواندومن هنوزدرگیر رویای توام..
درست مثل برگهایی که غرق درجذبه ی صداشدن ،سهمـ سنگفرش های خیابان شده اند...
به توکه فکرمی کنمـ باتمام قایق های کاغذیم که انتظارت راخط زده اند\
غرق دریایی میشوم پراز فلس ها وپولکهایی که من هرروزنامشان راازتومیپرسم
وتودرپاسخ باکمی مکث می گویی نمیدانم!...
خیس میشوم ازخاطرات نم داری که هنوز بوی تو وبوی سربندی که هرگزسهم
تونبودرامیدهد...
***
وعده گاه مابیراهه ایست که به فروغـ به سهراب ختم میشود
بی نشان... مملوازبلوط هایی که درانتظارمسافران بادشکسته اند...
مادراین بیراهه ها نقشه ی راه رادرمیان مشت های بی فروغمان به تصویرمی کشیم
وافسوس می خوریم هزاران افسوس:که یکی تابه ابد طرح زده است مهر دردآورتکرار را...
***
هامی کنم دردستان یخ زده ام تاهسته ای جان بگیرد....
چشم دیدن خورشید راندارم...
شمع شده ام تابسوزانم دنیای دورسرم را...
***
پرنده پرمیزندو سکوت میشکند وصدای زوزه هاگم می شود درباد...
قدمگاه من،قدمگاه فروغ...وآغازفصل سردی ست که مدت هاست به آن ایمان آورده ام...
وتنهابرای سهراب می نویسم: که مدت هاست ترک برداشته چینی نازک تنهایی ام...
ومن دراندیشه ام طرح می زنم:افسانه ی فروغ درنبودپرویزها...
پ ن: علامت *** بیانگر مربع وعوض شدن فضاست
خودم هستم.خاطره ای که نشسته است